ویژگیهای ساختار معیار دانش اصول فقه
اختصاصی شبکه اجتهاد:بحثی در فلسفه اصول مطرح است با عنوان ساختار دانش اصول که درباره چگونگی سازماندادن و تبویب مباحث و مسائل آن دانش بحث میکند. ازآنجاکه ساختار دانش یکی از ارکان تکونبخش و هویتبخش هر دانشی است، این بحث اهمیت بهسزایی دارد. ساختار دانش، به تعبیر فلسفی، یکی از علل اربعه تکون و هویتیابی دانش است؛ یعنی علت صوری دانش به شمار میآید و مراد ما از ساختار در اینجا همان ساختار صوری است. فهم و شناخت، ارزیابی و تحلیل بسیاری از مباحثی که مانند ساختارپژوهی جزء مسائلی هستند که به دانش هویت میدهند، به میزان زیادی درگرو فهم ساختار آن دانش هستند.
ساختارهای فلسفه اصول فقه
در حوزه مباحث فلسفه اصول، چهارده نوع تقسیم پیشنهاد شده است. تقسیم مسائل فلسفه اصول به مسائل فرادانشی و فرامسئلهای، یکی از این تقسیمهاست و منظور از آن، گروهی از پرسشهای فلسفی است که درباره دانش مطرح میشود و به کلیت دانش نظر دارد؛ مثل تعریف دانش، غایت دانش و روش دانش.
دستهای دیگر از این تقسیمبندی پرسشهایی درباره مسئلههای دانش است؛ برای مثال مسئله زبانشناسانه «وضع» یک بحث فلسفی زبانشناختی است که به بخشی از دانش اصول مربوط است.
ساختارپژوهی یکی از مسائل فرادانشی فلسفه اصول و هر دانش دیگری میتواند قلمداد شود. منظور از ساختار، آن چیدمانی است که مطالب و مباحث یک علم را صورتبندی میکند و از دو سامانه تشکیل شده است:
- سامانه افقی؛
- سامانه عمودی.
در سامانه افقی، چگونگی ترتیب یافتن محورهای اصلی دانش در کنار هم مدنظر قرار میگیرد، اما در سامانه عمودی، درباره ترتیب منطقی مطالب زیرمجموعه و ریزفصلهای هر محور و هر مسئله بحث میشود.
اصولاً ساختار دانش از یک وضعیت شبکهای هرمسان برخوردار است؛ یعنی یک شبکه عرضی و افقی را تشکیل میدهد و یک هرم طولی و عمودی را پدید میآورد که به آن میگوییم ساختار صوری دانش.
هندسه معرفتی دانش
موضوع دیگری هم در فلسفه علم مطرح است با عنوان هندسه معرفتی دانش. در هندسه معرفتی، ما از هویت یا ماهیت معرفتشناختی اضلاع دانش سخن میگوییم و از این مسئله که آیا این دانش یکسره عقلی است یا نقلی، یا آمیزهای از مباحث نقلی و عقلی تلقی میشود پرسش میکنیم. البته زمانیکه میپرسیم مجموعه مباحثی که دانش را پدید آورده است ازنظر معرفتشناختی چه ماهیتی دارد، به جنبه ماهیتی آن دانش توجه میکنیم؛ اما زمانیکه میگوییم مباحث دانش با نگاه معرفتشناختی چه چیزی را به ما میدهد، از هویت معرفتی دانش صحبت میکنیم. این مباحث هم بهگونهای یک صورت ساختاری دارند، اما جنبه معرفتی و ماهوی دانش را مدنظر قرار میدهند.
در ساختارشناسی دانش اصول باید به این پرسشها پاسخ دهیم که این دانش چه ساختاری دارد یا باید داشته باشد؟ و آن دسته از الگوهای ساختاری که طی تاریخ در این دانش اعمال شده، پدید آمده، تطور پیدا کرده و یا احیاناً پیشنهاد شده کدماند؟
برای درک درست ساختار علم اصول، امکان ارزیابی ساختار و بافتار کنونی آن، طبقهبندی ساختارهای دارج و رایج در تاریخ دانش اصول و پاسخ به این پرسش که چند الگوی ساختاری از کتابهای مطرح در این زمینه، در تاریخ اصول اعمال شده است (چون بعضی از کتابها ساختارهای ویژه و متفاوتی نسبت به دیگر کتابها و منابع اصولی دارند و هریک از الگوی ساختاری ویژهای پیروی کردهاند) و سرانجام نشان دادن ساختار مطلوب، ناگزیر باید بگوییم چنین ساختار مطلوبی باید چه ویژگیهایی داشته باشد. به سخن دیگر، وقتی میگوییم دانشی از ساختاری درخور و فراخور بهرهمند است، باید بگوییم آن ساختار چه ویژگیهایی دارد.
ویژگیهای ساختار معیار
در این زمینه، بعضی از فضلای معاصر ویژگیهایی را پیشنهاد دادهاند، اما در اینجا ما هفت شاخص ماهوی را بهاضافه چهار شاخص غیرماهوی پیشنهاد میکنیم که بیشتر به هویت دانش بازمیگردد یا ترجیح میدهیم که آن شاخصها نیز در یک ساختار تحقق یافته باشند.
اصولاً ساختار یک دانش، بهگونهای تفصیل ماهیت آن دانش است و میتوان انتظار داشت شرایطی که در مقام توصیف ماهیت و تعریف یک دانش قائل هستیم، در ساختار نیز رعایت شود. در منطق وقتی چیزی را تعریف میکنیم، باید دو شرط جامعیت و مانعیت را تأمین کنیم. بنده در تعریف علم یک شاخص سوم را هم پیشنهاد کردهام و آن رعایت جهت تعریف است. به سخن دیگر باید مشخص کنیم که تعریف ما پیشینی است، یا پسینی؛ اگر پیش از تحقق و تکون علم، علم مطلوب را تعریف کنیم، تعریف ما پیشینی است، اما اگر دانش موجود را پس از تحقق آن نگاه کنیم و درباره آنچه هست بحث نماییم، نه آنچه باید باشد، در تعریف آن دانش نگاه پسینی داریم؛ یعنی پس از تحقق و تکون دانش، درباره آن قضاوت میکنیم.
جهت تعریف، یعنی پیشینی یا پسینی بودن نگاه در تعریف، شرط بسیار مهمی به شمار میآید و در تعریف علم بهاندازه دو شرط دیگر، یعنی جامعیت و مانعیت، ارزشمند است. در ساختار باید این شرطها لحاظ شود؛ برای مثال در بخش رعایت شرط مانعیت، به این نکته باید توجه شود که ساختاری مطلوب است که از زوائد و نیز انواع مباحث و مسائلی که از مسائل ذاتی دانش قلمداد میشود خالی باشد؛ برای مثال در اصول مباحثی که به مبادی اصول مربوط میشود در بدنه دانش جاسازی نشده باشد. افزون بر این، مباحثی مانند قواعد فقهیه نیز باید بیرون از سازمان دانش اصول جا گرفته باشد و نیز با توجه به بعضی از نظریهها، اصولعملیه جزء اصول دانش اصول نیست. بهعنوان نمونه، محقق اصفهانی در چیدمان جدیدی که در رساله «الاصول علی النهج الحدیث» برای علم اصول پیشنهاد کرده، سازمان اصول را بهگونهای ترتیب داده است که گویی اصولعملیه جزء دانش اصول نیست و خارج از علم اصول است.
یک علم باید همه آنچه را که سامانه عمودی و افقی دانش به لحاظ ذاتی اقتضا میکند، با توجه به سازگاری آن با دیگر ارکان تشکیلدهنده و تکونبخش دانش دارا باشد. آنچنانکه معروف است و محقق خراسانی فرموده و کمابیش پذیرفته شده است، هویت، وحدت و تمایز یک علم با دیگر علوم فقط بهغایت تعیین نمیشود، کما اینکه فقط با محوریت و گرانیگاه قرار گرفتن موضوع، همه علوم تکون پیدا نمیکنند، بلکه هر علمی با اتکا به مجموعهای از ارکان که از آنها میتوانیم با عنوان ارکان تکونبخش یک علم نام ببریم، پدید میآید؛ یعنی همان اندازه که ممکن است غایت در تکون هویت و ماهیت یک علم سهم داشته باشد، موضوع و روش نیز سهم دارند. به سخن دیگر، سهم روش یک علم در تکون بخشیدن به آن کمتر از سهم موضوع و غایت آن علم نیست. مگر میشود روش یک علم را از آن گرفت و همچنان گفت آن یک علم است؟ کما اینکه مسائل یک علم هم همین جایگاه را دارند. در تعریفی گفته شده است علم چیزی نیست جز مسائل آن؛ اگرچه این تعبیر مبالغهآمیز است، به سهم مسائل در تکون یافتن و هویتیابی آن علم اشاره میکند.
به سخن دیگر، مجموعهای از ارکان در کنار هم هویت یک دانش را پدید میآورند و ماهیت آن را شکل میدهند؛ و از همینرو آنها را ارکان تکونبخش و هویتساز دانش مینامند. ساختار هم کمابیش چنین جایگاهی دارد؛ البته سهم آن نسبت به ارکان یادشده کمتر است.
در بحث مقایسه سهم ساختار و هویت معرفتی در دانش، این موضوع آشکارا درک میشود که چون ساختار یکی از عناصر صوری است و وجه ماهوی ندارد، نسبت به هویت معرفتی که دارای جنبه ماهوی است، سهم کمرنگتری دارد. بااینحال زمانیکه بخواهیم مجموعه قضایای متشتته انباشته را به یک دانش تبدیل کنیم و به آن دانش ساختار دهیم، بهجایگاه بسیار ارزشمند ساختار پیمیبریم؛ زیرا براساس نظریه تناسق ارکان علم، باید ساختاری به دانش بدهیم که با دیگر ارکان تکونبخش آن سازگار باشد.
جهتمندی، یعنی همان بحث پسینی و پیشینی، در حوزه ساختار نیز مطرح است؛ زیرا ممکن است ساختاری ایدئال و صرفاً نظری ارائه گردد (وضعیت مطلوب) یا ساختاری پیشنهاد شود و تحلیلی درباره آن مطرح گردد که به علم موجود و ساختار موجود آن نظر دارد، نه علم مطلوب و ساختار مطلوب آن.
شرط جامعیت نیز در این حوزه بسیار اهمیت دارد؛ زیرا همه مسائل مقتضی تناسق ارکان باید در ساختار یک علم گنجانده شده باشد.
تلائم تمام داشتن با ارکان آن دانش و ابتنا بر گرانیگاهی روشن، دو شاخص دیگری هستند که در ارائه ساختار مطلوب علم اصول باید به آنها توجه شود. ساختار باید حول محور موضوع و مباحث فراوانی که بهویژه اصولیون ما درباره موضوعمندی علم مطرح کردهاند گرانیگاه روشنی داشته باشد. شایانذکر است که این ابتکار آیتالله سیستانی بود که بهجای تعبیر موضوع که اقتضائات خاص خود را دارد و بحثهای فلسفی دقیقی را به همراه خود میآورد، از واژه «محور» و به تعبیر فارسی آن، «گرانیگاه» استفاده کرد. ساختار افزون بر برخورداری از محور و گرانیگاه روشن، باید بهاندازه کافی ترتیب افقی و ترتب طولی ـ عمودی نیز داشته باشد.
لحاظ سنخی مباحث و احتراز از خلط مسائل شرط دیگری است که در حوزه ساختار مطلوب علم اصول باید رعایت شود. مسائل علم اصول باید سنخبندی و گونهشناسی شوند و در ابواب خاص تقسیم گردند و سازماندهی یابند، بهگونهای که گونههای همگن در پیوند با یکدیگر یک باب را تشکیل دهند تا این مباحث باهم خلط نشوند.
معیار هفتمِ ساختار مطلوب علم اصول، کارآمدی در تأمین حداکثری غایت و کارکردهای متوقع از یک علم است. همانگونه که میدانید، از هر علمی غایت و کارکردهایی انتظار میرود. سازمان و ساختار دانش باید به ما در کاربرد علم برای دست یافتن به آن غایت و کارکردها کمک کند.