مفهوم‌شناسی بازی‌ها و سرگرمی‌ها

اختصاصی شبکه اجتهاد:نویسنده در این یادداشت، به مفهوم‌شناسی واژه‌های «لهو، لعب، لغو، عبث و باطل» راجع به بازی‌ها و سرگرمی‌های بشری می‌پردازد. وی قائل است، این کلمات، غالباً از معنای لغوی و نیز اصطلاحی برخوردارند اما تفاوت جوهری بین لغت و اصطلاح در آن‌ها مشاهده نمی‌شود، بلکه در برخی از آن‌ها تمایز بین معنای لغوی و اصطلاحی چندان مشخص نیست.


در ابتدای بحث بازی و سرگرمی، تذکر اجمالی چند نکته، خالی از فایده نیست، هرچند به‌تفصیل نیز مورد گفت‌وگو واقع خواهد شد:

اول این‌که در این باب، واژه‌های عدیده‌ای وجود دارد که با یکدیگر مترادف یا متساوی بوده و یا دست‌کم جهات مشترکی دارند، یعنی روابطی از نوع عموم و خصوص من‌وجه و یا مطلق در اصطلاح منطق وجود دارد. این کلمات عبارت است از «لهو و لعب و لغو، عبث و باطل»؛ البته ترادف در مفاهیم جزئی و کلی مطرح است، لکن تساوی و دیگر روابط مشترک چنانکه در منطق گفته‌ شده است، در باب مفاهیم کلی در نظر است.

مرحوم ایروانی در این خصوص این‌گونه ابراز عقیده می‌کند: «ثم الظّاهر أن بین اللّهو و اللّعب و اللّغو عموم من وجه».۱

مرحوم مشکینی درباره چهار واژه لهو و لعب و لغو و باطل، بعد از این‌که معنای آن‌ها را ذکر می‌کند، این‌گونه نظرش را در خصوص تقارب معنایی آن‌ها ابراز می‌کند: «و کیف کان یظهر من اللغه و العرف تقارب معانی الألفاظ الأربعه و ان کان بین‌ها فرق فی الجمله، لکن الجمیع یشترک فی الدلاله علی عدم النفع فی الفعل و عدم الجدوی فیه لدین الفاعل أو دنیاه سواء صدر من الصبی أو المجنون أو الکبیر العاقل»۲؛ یعنی از عرف و لغت این‌گونه برداشت می‌شود که این چهار واژه، تقارب معنایی زیادی دارند؛ هرچند تفاوت‌هایی نیز وجود دارد، لکن تماماً در این جهت که دلالت بر عدم نفع در عمل و دلالت بر عدم وجود فایده در فعل، برای دین یا دنیای فاعل دارند، مشترک می‌باشند. معنی این افعال چه از صبی، چه از مجنون و چه از کبیر عاقل صادر شود، هیچ تفاوتی نمی‌کند.

به نظر می‌رسد تقارب معنایی بین این واژه‌ها بیش از عموم من وجه و به نحو ترادف و یا تساوی می‌باشد، مثل انسان و ناطق، انسان و ضاحک. هیچ اشکالی ندارد که الفاظی مترادف باشند، ولی در همان حال جهت‌های متفاوت در آن‌ها ملحوظ باشد.

نکته دوم این‌که تمایز جوهری بین معنای لغوی، عرفی و اصطلاحی در این واژه‌ها مشاهده نمی‌شود. در حقیقت معانی عرفی، شرعی و اصطلاحی این کلمات در قرآن و فقه همان است که در لغت می‌باشد، جز این‌که ممکن است اندک قیودی اضافی در مواردی موجود بوده و افزوده‌ شده باشد.

نکته سوم این‌که این واژه‌ها معمولاً دو معنای نفسی و نسبی دارند و در اصطلاح بیشتر به معنای نسبی این‌ها توجه شده است و در لغت برعکس، معنای نفسی این‌ها بیشتر موردتوجه قرار دارد.

واژه لعب در لغت و اصطلاح

الف) لعب در لغت

راغب در معرفی بازی که مرادف با واژه عربی لعب است می‌گوید: أصل الکلمه اللُّعَابُ و هو البزاق السائل و قد لَعِبَ یلْعَبُ لَعْباً: سال لُعَابُهُ و لَعِبَ فلان: إذا کان فعله غیر قاصد به مقصدا صحیحا، یلْعَبُ لَعِباً. قال: «وَ ما هذِهِ الْحَیاهُ الدُّنْیا إِلّا لَهْوٌ وَ لَعِبٌ»۳؛ یعنی لَعْب به‌معنی بازی از ریشه لُعَاب که همان بزاق و آب دهان است گرفته شده و فعل آن ـ لَعَبَ یلْعَبُ لَعْباً ـ است؛ یعنی بزاق دهانش جاری شد اما “لَعِبَ فلان” با کسره حرف(ع)، زمانی است که کسی کاری را بدون قصد و هدف و مقصد صحیحی انجام دهد، مضارعش “یلْعَبُ” و مصدرش “لَعِباً” است. در آیات قرآن آمده است: «زندگی دنیا اگر بدون هدفی متعالی برگزار شود، صرفاً بازیچه و کار بیهوده‌ای بیش نیست»۴.

نویسنده قاموس قرآن می‌گوید: لعب بر وزن فلس و کتف به مفهوم بازی است که اصل آن از لعاب به معنی آب دهان گرفته‌ شده است. «لعب یلعب لعبا» یعنی آب دهانش جاری شد. به نظر طبرسی، علّت این تسمیه آن است که لاعب بر غیر جهت حق می‌رود، مثل آب دهان بچه و بقول راغب آن فعلی است که مقصد صحیحی در آن قصد نشده است. بعد می‌گوید: به نظر نگارنده معنی جامع آن بازی است۵.

گاهی نیز از باب «تعرف الاشیاء باضدادها»، لعب از طریق ضد خودش به تعریف درآمده است. صاحب لسان العرب می‌گوید: «اللَّعِبُ و اللَّعْبُ: ضدُّ الجِدِّ، لَعِبَ یلْعَبُ لَعِباً و لَعْباً و لَعَّبَ و تَلاعَبَ و تَلَعَّبَ مَرَّه بعد أُخری»؛ یعنی لعب به فتح لام و کسر یا سکون عین، رفتاری در برابر جدیت تلقی می‌شود که از باب لعب یلعب لعبا گرفته‌ شده است، در ماضی به کسر عین، در مضارع به فتح، در مصدر به کسر و سکون قرائت می‌شود، آن‌گاه‌ که به باب‌های تفعیل، تفاعل، تفعُّل می‌رود، مفهوم تکرار و پی‌درپی بازی کردن را به خود می‌گیرد.

در خبر تَمیم و جَسَّاسَه آمده است: «صادَفْنا البحر حین اغْتَلَم، فلَعِبَ بنا المَوْجُ شهراً» یعنی به دریا رفتیم آن‌گاه که در جوش خروش بود، در نتیجه، موجش به مدت یک ماه با ما بازی کرد؛ اضطراب و نوسانات موج را به این دلیل لعب گفته است که به انسان اجازه نمی‌دهد تا به مقصدی برود که مطلوب اوست. اینک به هر عملی که نفعی در او نباشد، لعب اطلاق می‌شود و به شخصی که آن عمل بی‌فایده را انجام می‌دهد نیز لاعب گفته می‌شود۶.

از نبی مکرم اسلام است: «لا یأْخُذَنَّ أحدُکم متاعَ أخیه لَاعِباً جَادّاً» هو ألَّا یرید بأَخْذه سَرِقَته و لکن إدخالَ الغیظِ علی أخیه، فهو لاعب فی مذهب السرقه، جادّ فی إدخال الأذی علیه. أو هو قاصد للعب و هو یرید أنه یجِدُّ فی ذلک لیغیظَه۷؛ یعنی نباید فردی متاع دوستش را به شوخی و جدی بردارد؛ این‌گونه برداشتن به این شیوه است که متاعی را نه به‌قصد دزدی، بلکه به انگیزه به خشم آوردن صاحبش بردارد؛ در نتیجه به فردی که متاع را برداشته، به لحاظ سرقت، لاعب گفته می‌شود؛ چون در سرقت جدی نبوده است، ولکن به جهت این‌که حقیقتاً قصد اذیت داشته است، جاد نامیده می‌شود.

به‌هرحال، لعب در لغت به هر کاری اطلاق می‌شود که هدف صحیح و عقلایی بر او مترتب نباشد و یا هر عملی است که فرد فاعل و عامل، در انجام آن جدی نباشد.

ب) لعب در اصطلاح شرعی

مقصود از اصطلاح شرعی؛ استعمال این واژه در قرآن، حدیث و قلمرو فقه می‌باشد. چنانکه اجمالاً گذشت، بین مفهوم این واژه در لغت و اصطلاح، تفاوت جوهری مشاهده نمی‌شود. در اصطلاح مفسرین و فقیهان نیز این‌گونه تعریف‌شده است: «اللعب ما لا یقصد فیه منظور مفید»۸؛ لعب آن است که مقصود مفیدی نداشته باشد.

در فقه نیز این گونه معرفی شده است: «اما اللعب: فهو الفعل لغایه الالتذاذ بلا قصد غایه اخری»۹؛ لعب هر عملی است که هدفش صرفاً لذت بردن است و هیچ هدف دیگری از او قصد نشده است.

جناب ایروانی در حاشیه مکاسب می‌گوید: «و اللّعب هو العمد إلی حرکات جوارحیه لغایه الالتذاذ بها بلا قصد غایه أخری و إن کانت الغایه الأخری حاصله کأکثر أفراد اللّعب المترتّب علیه غایات عقلائیه من فطانه النفس و جودتها و جولان الفکر و قوّه الأعصاب و العضلات»۱۰؛ لعب در باب غنا هرگونه حرکت دادن جوارح است که هدف از آن صرفاً لذت بردن است و بی‌هیچ قصدی برای وصول به‌غایت دیگری انجام می‌شود، هرچند غایات عقلایی دیگری چون تمرین ذهن و تیزفهمی و سلامت اعصاب و عضلات به‌صورت خودکار و قهری ممکن است بر آن مترتب باشد.

پ) مفهوم نفسی و نسبی لعب

از تأمل در منابع اسلامی دریافت می‌شود که لعب دارای دو معنای نفسی و نسبی است؛ یعنی گاهی لعب به عملی اطلاق می‌شود که هیچ هدف عقلایی جز لذت‌جویی بر آن مترتب نباشد، زمانی نیز به این معناست که این هدف عقلایی نسبت به هدف والاتر اهمیتی ندارد و وقتی انسان برای رسیدن به این هدف اندک، مشغول شود و از هدف بزرگ بازبماند، به این عمل لعب گفته می‌شود، یعنی گاهی یک عمل به‌صورت مطلق لعب است؛ چون هدف عقلایی ندارد و زمانی نسبت به هدف والاتر و کار برتر، لعب گفته می‌شود. لعب، در قرآن کریم به هر دو معنا به‌کار رفته است.

الف ـ پ) لعب مطلق

لعب به قول مطلق آن چیزی است که در ماهیت و ذات آن، یک حالت سرگرمی وجود دارد، مثل بازی‌هایی که کودکان انجام می‌دهند. این‌ افعال، به‌طور اولیه و بالذات برای سرگرمی انجام می‌شوند و در آن اغراض عقلائی به معنای خاص وجود ندارد. در آنجا که برادران یوسف(ع) به حضرت یعقوب(ع) عرض کردند: اجازه بده تا یوسف با ما بیاید. «أَرْسِلْهُ مَعَنا غَداً یرْتَعْ وَ یلْعَبْ وَ إِنَّا لَهُ لَحافِظُونَ»۱۱؛ فردا او را با ما بفرست تا بگردد و بازی کند و ما نگهدارش هستیم؛ به همین معنای اول است یعنی لعب مطلق. مشابه آن در روایات نیز وجود دارد: «سَأَلْتُهُ عَنْ رَجُلٍ شَهَرَ إِلَی صَاحِبِهِ بِالرُّمْحِ وَ السِّکینِ فَقَالَ إِنْ کانَ یلْعَبُ فَلَا بَأْسَ»۱۲. راوی می‌گوید از امام کاظم(ع) پرسیدم درباره فردی که نیزه و تیغ را برهنه کرده و به‌سوی صاحبش گرفته است، چه حکمی می‌دهید؟ امام فرمود: اگر از روی بازی و شوخی باشد، اشکال ندارد.

ب ـ پ) لعب نسبی

اما لعب یک کاربرد و معنای دوم و نسبی هم دارد. در معنای دوم، تمام فعالیت‌های مادی بشر در مقایسه با اهداف برتر ماندگار، لعب گفته می‌شود؛ یعنی کارهای جدی انسان عاقل و فهیم و هوشمند که با نگاه مادی، جدی و درست هستند، ممکن است با نگاه جدی‌تر و توحیدی، بازی نامیده شوند. اینکه کسی در تمام عمر خویش دنبال مال و مقام باشد و سعادت اخروی را فراموش کند، به معنای واقعی عقلایی نیست؛ لهذا قرآن کریم می‌فرماید: «وَ مَا الْحَیاهُ الدُّنْیا إِلاَّ لَعِبٌ وَ لَهْوٌ وَ لَلدَّارُ الْآخِرَهُ خَیرٌ لِلَّذینَ یتَّقُونَ أَفَلا تَعْقِلُونَ»۱۳؛ زندگی دنیا چیزی جز بازیچه و لهو نیست و پرهیزگاران را سرای آخرت بهتر است. آیا به عقل نمی‌یابید؟

مشابه آن در آیه دیگر می‌گوید: «و ما هذِهِ الْحَیاهُ الدُّنْیا إِلاَّ لَهْوٌ وَ لَعِبٌ وَ إِنَّ الدَّارَ الْآخِرَهَ لَهِی الْحَیوانُ لَوْ کانُوا یعْلَمُونَ»۱۴؛ زندگانی این دنیا چیزی جز لهو و لعب نیست. اگر بدانند، سرای آخرت سرای زندگانی است.

و گاهی مراد از لعب کارهای خلاف شرع و معاصی است که به بازی و عبث تشبیه شده‌اند: «فذَرْهُمْ یخُوضُوا وَ یلْعَبُوا حَتَّی یلاقُوا یوْمَهُمُ الَّذِی یوعَدُونَ»۱۵. در این آیه کارهای عادی و خلاف، چون خارج از مقصد صحیح خدائی است، ورود به باطل و بازی قلمداد شده است.

لهو در لغت و اصطلاح

یکی دیگر از واژه‌هایی که حاوی معنای بازی و سرگرمی است، واژه لهو است که چنانکه اینک می‌آید، از هر جهت مشابه لعب هست.

الف) لهو در لغت

سرگرمی و لهو را در لغت این‌گونه تعریف کرده‌اند: «اللَّهْو و هو کلُّ شی‌ءٍ شَغَلَک عن شی‌ء، فقد ألْهَاک»۱۶؛ لهو هرگونه مشغولیت و سرگرمی به چیزی است که انسان را از پرداختن به چیز دیگر باز بدارد.

در قرآن کریم آمده است: «وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ یشْتَرِی لَهْوَ الْحَدِیثِ لِیضِلَّ عَنْ سَبِیلِ اللَّهِ بِغَیرِ عِلْمٍ وَ یتَّخِذَها هُزُواً أُولئِک لَهُمْ عَذابٌ مُهِینٌ»۱۷؛ یعنی فردی از مردم حدیث مشغول‌کننده را می‌خرد تا مردم را ندانسته از راه خدا (قرآن) گمراه کند و راه خدا را به مسخره بگیرد، عذاب خوارکننده‌ای برای آن‌هاست.

در مجمع‌البیان آمده است که این آیه درباره نضر بن‌ حرث بن علقمه نازل شد که برای تجارت به فارس می‌رفت، اخبار عجم را می‌آموخت و بر قریش نقل می‌کرد و می‌گفت: محمد به شما اخبار عاد و ثمود را نقل می‌کند، من نیز داستان رستم، اسفندیار و اخبار کسری‌ها را برای شما نقل می‌کنم، مردم به داستان‌سرایی او گوش کرده و از شنیدن قرآن دست می‌کشیدند.۱۸

ب) لهو در اصطلاح شرعی

مرحوم ایروانی در حاشیه مکاسب لهو را این‌گونه تعریف کرده است: «نقول إنّ اللّهو عباره عن حاله الالتهاء و الانشغال عن الشی‌ء و المراد هنا حاله الالتهاء عن اللّه لا مجرّد الانصراف الفعلی للنّفس عن اللّه تعالی و إلّا وجب أن یکون الشّخص ذاکر اللّه تعالی دائماً»۱۹؛ لهو به معنی سرگرم شدن و منصرف شدن از چیزی است. مقصود از لهو در این‌جا (قلمروی فقه و شریعت) حالت سرگرم شدن و منصرف شدن از خداوند است. مقصود انصراف فعلی نفس از خدای تبارک‌ و تعالی نیست، وگرنه لازم بود شخص دائم‌الذکر باشد.

مرحوم تبریزی نیز در پاسخ به کسی که از مفهوم لهو و لعب و حکم آن پرسیده بود: «معنی لهو و لعب چیست و تشخیص آن با کیست؟»؛ این‌چنین پاسخ گفته است: «لهو به معنای خوش‌گذرانی و هر کاری است که انسان را از یاد خداوند متعال غافل نماید و مطلق لهو، حرمت ندارد، موسیقی لهوی و گوش دادن به آن حرام است و لعب به معنای بازی و سرگرمی است، بازی با آلات قمار چه با برد و باخت مالی باشد یا بدون آن جایز نیست. والله العالم».۲۰

همین‌طور استاد جعفر سبحانی در تعریف لهو در اصطلاح شرعی و فقهی می‌گوید: «أنّ المراد هو الاشتغال بما یلهی عن ذکر اللّه و یصدّ الإنسان عنه و یوجد حجاباً بین العبد و ربّه و إلا فالکبری بظاهرها غیر معمول بها»۲۱؛ مراد از لهو اشتغال به چیزی است که انسان را از ذکر خدا منصرف کرده و بازدارد و حجابی بین عبد و پروردگار شود.

پ) معنای نفسی و نسبی لهو

لهو نیز مانند لعب دارای دو معنای مطلق و نسبی است. گاهی لهو کارهایی است که ذات آن سرگرمی است، به‌گونه‌ای که انسان را از کارهای اصلی بازمی‌دارد. قرآن کریم در این خصوص می‌گوید: «وَ إِذا رَأَوْا تِجارَهً أَوْ لَهْواً انْفَضُّوا إِلَیها وَ تَرَکوک قائِماً قُلْ ما عِنْدَ اللَّهِ خَیرٌ مِنَ اللَّهْوِ وَ مِنَ التِّجارَهِ وَ اللَّهُ خَیرُ الرَّازِقینَ»۲۲؛ یعنی چون تجارتی یا بازیچه‌ای بینند، پراکنده می‌شوند و به‌جانب آن می‌روند و تو را هم چنان ایستاده، رها می‌کنند. بگو: آنچه در نزد خداست از بازیچه و تجارت بهتر است و خدا بهترین روزی دهندگان است.

یا در سوره انبیاء می‌گوید: اکنون‌ که مسلم شد عالم بی‌هدف نیست، این هم مسلم است که هدف این آفرینش، سرگرمی خدا به امر خلقت نبوده است که این سرگرمی نامعقولی است؛ بعد می‌گوید: «لَوْ أَرَدْنا أَنْ نَتَّخِذَ لَهْواً لَاتَّخَذْناهُ مِنْ لَدُنَّا إِنْ کنَّا فاعِلِینَ»۲۳؛ به فرض محال، اگر می‌خواستیم سرگرمی انتخاب کنیم، چیزی متناسب با خود انتخاب می‌کردیم.

گاهی لهو معنای ارزشی و نسبی دارد و شامل تمام‌کارهایی می‌شود که انسان را از ذکر الله بازمی‌دارد. در قرآن لهو به معنای دوم نیز زیاد به‌کار رفته است، در یک مورد می‌گوید: «یا أَیهَا الَّذینَ آمَنُوا لا تُلْهِکمْ أَمْوالُکمْ وَ لا أَوْلادُکمْ عَنْ ذِکرِ اللَّهِ وَ مَنْ یفْعَلْ ذلِک فَأُولئِک هُمُ الْخاسِرُونَ»۲۴؛ ای کسانی که ایمان آورده‌اید، اموال و اولادتان شما را از یاد خدا مشغول و غافل نکند. از آن‌جا که اشتغال به زن و بچه و مال از کارهای اصلی و جدی زندگی بشر است، به لحاظ معنای اول، انجام این‌ کارها لهو نیست، ولی در معنای دوم چون مانع از ذکر الله است، لهو محسوب می‌شود.

لغو در لغت و اصطلاح

سومین واژه که مفهوم بازی و سرگرمی در آن نهفته است، واژه لغو می‌باشد که تقارب معنایی زیادی با دو کلمه گذشته دارد.

الف) لغو در لغت

راغب می‌گوید: لَغْو در سخن و کلام، خبری است که قابل‌توجه نیست و از روی دقّت و اندیشه گفته نمی‌شود که در حقیقت مانند “لَغَا” یعنی صدای گنجشکان است یا صدای پرندگان که غیرقابل فهم و درک است: «اللَّغْوُ من الکلام: ما لا یعتدّ به و هو الذی یورد لا عن رویه و فکر، فیجری مجری اللَّغَا و هو صوت العصافیر و نحوها من الطّیور». در ادامه می‌گوید: ابو عبیده گفته است: “لغو و لغا” مثل “عیب و عاب” است؛ چنانکه شاعری گفته است: «عن اللّغا و رفث التکلم»؛ یعنی از روی خطا و باطل و بیهوده سخن گفت.

لغیت مثل لقیت است. هر سخن زشت و قبیحی را “لغو” گویند، چنان‌که در آیات قرآن آمده است: «لا یسْمَعُونَ فیها لَغْواً وَ لا کذَّاباً» و نیز واژه “لغو” در دیه شتر که پرداخت نمی‌شود و بی‌اعتبار است، به‌کار می‌رود، شاعر می‌گوید: «کما الغیت فی الدّیه الحوارا».

علامه مصطفوی می‌گوید: لغو شامل سخن، عمل و هر موضوع خارجی می‌شود، از مصادیق آن سوگند بدون عقد قلب و بدون تصمیم است؛ در نتیجه به سخن بی‌فایده، عمل بدون منفعت و هر باطل یا لهوی، لغو اطلاق می‌شود: «و اللغو أعم من أن یکون فی کلام أو عمل أو موضوع خارجی؛ و من مصادیقه: الیمین إذا وقعت من دون عقد قلب و تصمیم …و الکلام غیر المفید؛ و العمل إذا لم یترتّب علیه نفع؛ و کلّ باطل أو لهو فهو لغو»۲۵. آقای روحانی در فقه الصادق گفته است: «أما اللغو: فهو الفعل الخالی عن الغایه»۲۶؛ لغو هر عمل خالی از هدف و غرض عقلایی است.

طبرسی در تفسیر مجمع‌البیان در توضیح آیه پیش رو، تفاسیر ذیل را نقل می‌کند: «وَ الَّذِینَ هُمْ عَنِ اللَّغْوِ مُعْرِضُونَ»۲۷؛ یعنی مؤمنان کسانی هستند که از هر گفتار و کردار بی‌فایده و بی‌اهمیت خودداری می‌کنند.

ابن عباس می‌گوید: مراد از لغو، باطل است.

حسن گفته است: همه معاصی است.

سدی گوید: دروغ است.

مقاتل گوید: فحش است؛ زیرا کفار مکه، پیامبر و اصحابش را فحش و ناسزا می‌گفتند. از این‌ رو به مؤمنان دستور داده شد که از جواب دادن به آن‌ها خودداری کنند.

از امام باقر(ع) نقل است که: «لغو این است که انسانی به باطل سخن گوید یا به تو نسبتی دهد که در تو نباشد و تو برای خدا از او اعراض کنی». در روایت دیگر است که مراد از لغو، غنا و لهو است.

با توجه به مفهومی که از لغو مرور شد، معلوم است که شامل لعب و لهو نیز می‌باشد و یا به‌اصطلاح اشتراک مصداقی دارد و به بازی‌ها و سرگرمی‌های بدون هدف و نفع عقلایی می‌توان لغو اطلاق نمود.

ب) لغو در اصطلاح شرعی

صاحب المیزان در تعریف عمل لغو به‌ اصطلاح شرعی می‌گوید: «فاللغو من الأفعال فی نظر الدین الأعمال المباحه آلتی لا ینتفع بها فی الآخره أو فی الدنیا بحیث ینتهی أیضا إلی الآخره کالأکل و الشرب بداعی شهوه التغذی اللذین یتفرع علیهما التقوی علی طاعه الله و عبادته، فإذا کان الفعل لا ینتفع به فی آخره و لا فی دنیا تنتهی بنحو إلی آخره فهو اللغو و بنظر أدق هو ما عدا الواجبات و المستحبات من الأفعال»۲۸؛ یعنی کارهای لغو در نظر دین، آن اعمال مباح و حلالی است که صاحبش در آخرت و یا در دنیا از آن سودی نبرد و سرانجام آن عمل منتهی به سود آخرت نگردد، مانند خوردن و آشامیدن به انگیزه شهوت در غذا که لغو است، چون غرض از خوردن و نوشیدن گرفتن نیرو برای اطاعت و عبادت خدا است؛ بنابراین اگر یک فعل و عمل هیچ سودی برای آخرت نداشته باشد و سود دنیایی‌اش هم سرانجام منتهی به آخرت نشود، چنین فعلی لغو است و به نظر دقیق‌تر، «لغو» عبارت است از غیر واجب و غیر مستحب.

پ) مفهوم نسبی و نفسی لغو

لغو نیز مانند دو واژه و مفهوم پیشین می‌تواند دارای دو معنای نسبی و نفسی باشد. صاحب المیزان در ذیل آیه «والَّذِینَ هُمْ عَنِ اللَّغْوِ مُعْرِضُونَ»۲۹ به مفهوم نسبی لغو اشاره‌ کرده و می‌گوید: «اللغو من الفعل هو ما لا فائده فیه و یختلف باختلاف الأمور آلتی تعود علیها الفائده فرب فعل هو لغو بالنسبه إلی أمر و هو بعینه مفید مجد بالنسبه إلی أمر آخر»۳۰؛ کار «لغو» آن کاری است که فایده نداشته باشد و بر حسب اختلاف اموری که فایده عاید آن‌ها می‌شود، مختلف می‌گردد. چه‌بسا فعلی نسبت به امری لغو و نسبت به امری دیگر مفید باشد.

به‌هرحال ممکن است یک‌چیزی ذاتاً و فی‌نفسه لغو باشد، مثل بازی و سرگرمی‌های کودکانه و ممکن است به‌صورت نسبی لغو باشد، چنانکه از صاحب المیزان نقل کردیم.

عبث در لغت و اصطلاح شرعی

یکی دیگر از کلماتی که نزدیک به کلمات گذشته است، واژه عبث است، جوهری می‌گوید: «العَبَثُ: اللعب؛ و قد عَبِثَ بالکسر یعْبَثُ عَبَثاً»۳۱؛ عبث به معنای لعب و بازی کردن است، در ساختار ماضی به کسر خوانده می‌شود. در قاموس دیگر این گونه توضیح داده‌شده: «العبث هو ارتکاب أمر غیر معلوم الفائده و قیل: ما لیس فیه غرض صحیح لفاعله؛ و قیل: العمل لا حکمه فیه و لا فائده و إذا ذکر فی الصلاه فالمراد به: فعل ما لیس من أفعال الصلاه، لأنه ینافی الصلاه»۳۲؛ یعنی عبث انجام هر کار و بروز هر رفتاری است که فایده مشخص و معین نداشته باشد، گاهی گفته‌ شده: عبث هر عملی است که فاعلش غرض درستی از آن در نظر نداشته باشد؛ برخی گفته‌اند عبث هر عملی است که هیچ حکمت و فایده در آن نباشد اما آنگاه‌ که عبث در نماز به کار می‌رود، انجام هر عملی است که جزو نماز نیست و با نمازخواندن منافات دارد.

اطلاق کلمه عبث در نماز به عمل خارج از نماز را می‌توان به‌عنوان معنای اصطلاح عبث در شرع تلقی کرد. با توجه به تفصیلی که در تفسیر کلمات گذشته رفت، نیاز به‌تفصیل بیش از این احساس نمی‌شود.

هزل در لغت و اصطلاح

یکی از واژه‌هایی که به لحاظ معنایی نزدیک به لعب معرفی‌ شده است، هزل است. درباره این کلمه، گفته‌شده است: «و الهزل: ضد الجد، أو هو اللعب و الجد: الصدق و الحق و یطلق الهزل علی الکذب و علی الباطل»۳۳؛ هزل مقابل جد یا به معنای لعب است، جد به معنای صدق و حق است، هزل بر کذب و بر باطل اطلاق می‌شود.

در نهایه ابن اثیر آمده است: «و فیه کان تحت الهیزله؛ قیل: هی الرّایه، لأنّ الرّیح تلعب بها، کأنّها تَهْزِلُ معها و الْهَزْلُ و اللّعب من واد واحد و الهیزله … تصغیر هَزْلَه و هی المرّه الواحده من الهزل، ضدّ الجدّ»۳۴؛ یعنی به پرچم هیزله گفته‌ شده است، چون باد با او بازی می‌کند؛ گویا با او شوخی دارد. هزل و لعب از یک تبار واحد تلقی می‌شوند؛ هیزله تصغیر هزله است و به یک‌مرتبه شوخی کردن اطلاق می‌شود، هزل در برابر جاد قرار دارد.

ابوالقاسم زمخشری در الفائق می‌نویسد: «و فی الحدیث: کان تحت الهَیزَلَه. هی الرَّایه- عن أبی سعید الضریر و هی فَیعَله من الهَزْل، إِمّا لأن الریح تلعب بها و تغازل عذَباتها و إما لأنها تخفُقُ و تَضْطَرِبُ و الهَزْلُ و اللعب من وادی الاضطراب و الخِفّه، کما أن الجدّ من وادِی الرزانه و التماسک»۳۵؛ در خبر است که او زیر هیزله قرار داشت؛ هیزله، رایت و پرچم است؛ از ابی سعید ضریر رسیده است که هیزله، فیعله‌ای از هزل است یا به این دلیل هیزله گفته‌ شده است که باد با او بازی می‌کند و اطرافش را رشته‌رشته می‌کند یا به این دلیل که در اثر باد دائماً آشفته و مضطرب است. بعد می‌گوید: لعب و هزل هر دوتا از وادی خفت و آشفتگی است؛ در مقابل جاد که از وادی ثبات و استحکام می‌باشد.

راغب در ذیل این آیات قرآن که: «إِنَّهُ لَقَوْلٌ فَصْلٌ * وَ ما هُوَ بِالْهَزْلِ»۳۶؛ قرآن سخنی جداکننده حق و باطل است، نه سخنی شوخی‌بردار می‌گوید: «الْهَزْلُ: کلّ کلام لا تحصیل له و لا ریع تشبیها بِالهُزَالِ»۳۷؛ هزل به هر سخن بیهوده و پوچ از باب تشبیه به هزال گفته می‌شود.

مفهوم مطلق و نسبی هزل

همان‌طور که گفته شد، برخی لغت‌نویسان، هزل را به معنای لعب گرفته‌اند. بدین‌سان هزل نیز می‌تواند معنای مطلق و نسبی داشته باشد. گاهی یک رفتار یا سخن به‌صورت مطلق شوخی و جوک است و زمانی نیز مفهوم نسبی دارد که ممکن است خیلی از کارهای جدی در مقایسه با اهداف اصلی و برتر، شوخی تلقی شود.

باطل در لغت و اصطلاح

آخرین کلمه که به‌گونه‌ای ارتباط با پدیده سرگرمی و بازی دارد، کلمه باطل است، این کلمه را نیز به لحاظ لغوی و اصطلاحی به‌طور مختصر بررسی خواهیم نمود.

الف) باطل در لغت

راغب می‌گوید: الْبَاطِلُ: نقیض الحق و هو ما لا ثبات له عند الفحص عنه، قال تعالی: «ذلِک بِأَنَّ اللَّهَ هُوَ الْحَقُّ وَ أَنَّ ما یدْعُونَ مِنْ دُونِهِ هُوَ الْباطِلُ» و قد یقال ذلک فی الاعتبار إلی المقال و الفعال، یقال: بَطَلَ بُطُولًا و بُطْلًا و بُطْلَاناً و أَبْطَلَهُ غیره. قال عزّ و جلّ: «وَ بَطَلَ ما کانُوا یعْمَلُونَ» و قال تعالی: «لِمَ تَلْبِسُونَ الْحَقَ بِالْباطِلِ»؛ و یقال للمستقلّ عمّا یعود بنفع دنیوی أو أخروی: بَطَّالٌ و هو ذو بِطَالَهٍ بالکسر؛ یعنی باطل یک پدیده نقیض و مقابل حقّ است و به هر چیزی که به هنگام بحث و تحقیق، حقیقت و ثبات ندارد، باطل گفته می‌شود. خدای تعالی فرماید: «ذلِک بِأَنَّ اللَّهَ هُوَ الْحَقُّ وَ أَنَّ ما یدْعُونَ مِنْ دُونِهِ الْباطِلُ»‌.۳۸ این بدان سبب است که خدای یکتا حق است و هر چه به‌جز او می‌خوانند باطل است؛ باطل بودن و باطل شدن را در گفتار و کردار هر دو بکار می‌برند؛ می‌گویند “بَطَلَ بُطُولًا، بُطْلًا و بُطْلَاناً، أَبْطَلَهُ غیره” چنانکه در آیه «وَ بَطَلَ ما کانُوا یعْمَلُونَ»۳۹ اشاره به بطلان و پوچ شدن عمل دارد و در آیه «لِمَ تَلْبِسُونَ الْحَقَّ بِالْباطِلِ»۴۰ اشاره به بطلان فکری دارد و به چیزی هم که به سود دنیوی و اخروی نرسد و منجر نشود، “بَطَّال و ذو بِطَالَه” گویند؛ یعنی بیهوده و پوچ و بی‌معنی. این کلمه، وقتی‌ که کسی کشته شود و دیه و خون بهایی از آن حاصل نشود، بَطَلَ دمه (إذا قتل و لم یحصل له ثأر و لا دیه) به‌کار می‌رود.۴۱

ب) باطل در اصطلاح شرعی

باطل در اصطلاح شرعی عبارت است از هرگونه عمل و رفتاری که شرعاً منهی عنه باشد. در این خصوص تعاریف ذیل قابل استناد است: «الباطل الشرعی: ما کان منهیا عنه فی الشرع»۴۲؛ یعنی باطل شرعی هر عملی است که در شریعت از او نهی شده باشد. نویسنده دیگری می‌گوید: «و انّما الحرام الباطل الشرعی المساوق للحرام»۴۳؛ مشخصاً حرام، باطل شرعی است و باطل شرعی نیز مساوی با حرام است.

نتیجه نهایی

نتیجه این‌که در حدود پنج و شش واژه وجود دارد که هرکدام به‌گونه‌ای راجع به بازی‌ها و سرگرمی‌های بشری به‌کار می‌روند. این کلمات، غالباً از معنای لغوی و نیز اصطلاحی برخوردارند اما تفاوت جوهری بین لغت و اصطلاح در آن‌ها مشاهده نمی‌شود، بلکه در برخی از آن‌ها تمایز بین معنای لغوی و اصطلاحی چندان مشخص نیست.

 

 

پی‌نوشت‌ها

۱) علی بن عبدالحسین ایروانی، نجفی، حاشیه المکاسب (للإیروانی)، ج ۱، ص ۴۲.

۲) میرزاعلی مشکینی، مصطلحات الفقه، ص ۴۵۷‌.

۳) عنکبوت/۹۴.

۴) حسین بن محمد راغب اصفهانی، مفردات ألفاظ القرآن، ص ۷۴۱‌.

۵) سید علی اکبر قرشی، قاموس قرآن، ج ۶، ص ۱۹۱.

۶) محمد بن مکرم، ابن منظور، لسان العرب، ج ۱، ص ۷۳۹.

۷) محمود بن عمر، ابوالقاسم زمخشری، الفائق فی غریب الحدیث، ج ۳، ص ۲۰۱.

۸) حسن مصطفوی، التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج ۱۰، ص ۲۴۸.

۹) سید صادق حسینی روحانی، قمّی، فقه الصادق علیه السلام (للروحانی)، ج ۱۴، ص ۴۵۵.

۱۰) علی بن عبد الحسین ایروانی، نجفی، حاشیه المکاسب (للإیروانی)، ج ۱، ص ۴۲.

۱۱) یوسف/۱۲.

۱۲) علی بن جعفر عریضی، مسائل علی بن جعفر و مستدرکاتها، ص ۲۹۳.

۱۳) انعام/۳۲.

۱۴) عنکبوت/ ۶۴.

۱۵) زخرف/۸۳.

۱۶) احمد بن فارس بن زکریا، ابوالحسین، معجم مقائیس اللغه، ج ۵، ص ۲۱۳.

۱۷) لقمان/۶.

۱۸) فضل بن حسن طبرسی، مجمع البیان فی تفسیر القرآن؛ ج ۸، ص ۴۹۰.

۱۹) علی بن عبد الحسین ایروانی، نجفی، حاشیه المکاسب (للإیروانی)، ج ۱، ص ۴۲.

۲۰) جواد بن علی تبریزی، استفتائات جدید، ج ۲، ص ۲۱۱‌.

۲۱) جعفر سبحانی تبریزی، المواهب فی تحریر أحکام المکاسب، ص ۷۲۶.

۲۲) جمعه/۱۱.

۲۳) انبیاء/۱۷.

۲۴) منافقون/۹.

۲۵) حسن، مصطفوی، التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج ۱۰، ص ۲۰۸.

۲۶) سید صادق حسینی روحانی، فقه الصادق علیه السلام (للروحانی)، ج ۱۴، ص ۴۵۵.

۲۷) مؤمنون/۳.

۲۸) محمدحسین طباطبایی، المیزان، ج ۱۵، ص ۹.

۲۹) مؤمنون/۳.

۳۰) محمدحسین طباطبایی، المیزان، ج ۱۵، ص ۹.

۳۱) اسماعیل بن حماد جوهری، الصحاح، تاج اللغه و صحاح العربیه، ج ۱، ص ۲۸۶.

۳۲) محمود عبدالرحمن، معجم المصطلحات و الألفاظ الفقهیه، ج ۲، ص ۴۷۰.

۳۳) محمود عبدالرحمن، معجم المصطلحات و الألفاظ الفقهیه؛ ج ۳، ص ۴۵۳.

۳۴) مبارک بن محمد جزری، ابن اثیر؛ النهایه فی غریب الحدیث و الأثر، ج ۵، ص ۲۶۳.

۳۵) محمود بن عمر، ابوالقاسم زمخشری؛ الفایق فی غریب الحدیث، ج ۳، ص ۴۰۰.

۳۶) الطارق/۱۴.

۳۷) حسین بن محمد راغب، اصفهانی، مفردات ألفاظ القرآن، ص ۸۴۱.

۳۸) لقمان/۳۰.

۳۹) اعراف/۱۱۸.

۴۰) بقره/۴۲.

۴۱) حسین بن محمد راغب، مفردات ألفاظ القرآن، ص ۱۲۹.

۴۲) سید عبدالکریم موسوی، اردبیلی، فقه الشرکه و کتاب التأمین، ص ۵۵.

۴۳) جعفر سبحانی تبریزی، المواهب فی تحریر أحکام المکاسب، ص ۷۲۷.